12




















Blog . Profile . Archive . Email  


وقتی حرفی نیست عنوانی نیست

امتحان زبانم رو داده بودم،10دقیقه فقط سرمو گذاشتم رو میز خوابیدم(هنوز برگه ها رو جمع نکرده بودن)سرمو بلند کردم،در حالیکه خیلی گیج بودم و چشمام هم اصلا درست نمیدید و برگه ام هم پشت به رو بود،دیدم معلممون میگه:یاسمن مثل اینکه دوست داری شهریور بیای مدرسه!!!!

بچه ها شروع به سوال کردن:کی؟چرا؟کجا؟

معلممون هم با علاقه جواب میداد:یاسمن دوست داره شهریور بیاد مدرسه

من :teacherمگه من چیکار کردم که هرچی میخواید میگید؟؟(با حالت طلبکارانه و عصبی گفتم)

_با نازگل حرف زدی

یه عادتی که من دارم اینه که با هیچ بزرگتری معمولا بحث نمیکنم(مگر در موارد بسیار اضطراری)

امتحان لعنتی تموم شد.کاشف به عمل اومد تمام کلاس تقلب کردن به جز من که خواب بودم.و دلم میخواست معلم رو خفه کنم چون خیلی بد دهن بود و قبلا هم شده بود که با همه بد حرف میزد.

پ.ن:مثلا مدرسمون نمونه در منطقه است ولی کادرش عتیقه است!(عتیقه که میگم یعنی عتیقه هاااااا)



نظرات شما عزیزان:

مجید
ساعت19:54---12 ارديبهشت 1390
ممنون از لینکت
منم لینکت کردم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 19:18 توسط یاسمن| |


Power By: LoxBlog.Com